ماجراي روز نامزدي نجما وامران وسيلي زدن زويا به راجيور

بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما بهترین مکان برای نمایش تبلیغات شما

آرشیو

نویسندگان

صفحات جانبی

آخرین نطرات کاربران

امکانات جانبی

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 36
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 31298
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

ماجراي روز نامزدي نجما وامران وسيلي زدن زويا به راجيور

بازدید: 5382
ماجراي روز نامزدي نجما وامران وسيلي زدن زويا به راجيور

هاسینا به خونه اسد میاد و دلشاد بهش هدیه میده ، هاسینا از اسد درباره اوضاع کاریش میپرسه چون اسد باید برای عروسی خواهرش هزینه کنه و اسد بهش میگه هنوز یادش نرفته که قبلا بهش یه چیزایی داده و از اخاذی متنفره.. هاسینا چیزی نمیگه و در نهایت به دلشاد میگه ما فقط نجما رو میخوایم ... دلشاد پیشنهاد میده که عروسی نجما و اسد تو یه روز باشه ، هاسینا میگه البته تو هزینه ها صرفه جویی میشه و اسد بهش میگه که ما یه عروسی ساده میخوایم بگیریم .. هاسینا حرفی برای گفتن نداره و موافقت میکنه! 
زویا تو فکره و اسد میره پیشش و ازش میپرسه که به چی فکر میکنه و زویا میگه ایا میتونم پدرمو قبل از ازدواجم پیدا کنم .. میدونم که خیلی بهم نزدیکه ! 
زویا گوشیو برمیداره ، پرستاری از زایشگاه کودک مقدس پشت خطه و بهش میگه یه تلفن اینجا جا مونده و اخرین شماره ای که باهاش حرف زده برای اینجا بوده! زویا شکه میشه ! زویا با اطلاعاتی که پرستار بهش میده متوجه میشه که تلفن برای امران بوده ! وقتی امران میاد زویا در این باره ازش میپرسه و بهش میگه که گوشی از کجا اومده و امران عصبی میشه و تکذیب میکنه که به اونجا رفته و با حالت دستپاچگی گوشیشو میگیره و میره و زویا از عکس العمل امران تعجب میکنه! 
زویا میره پیش نجما و عکساشونو تو فیس بوک میبینه ، زویا متوجه میشه بعضی عکسها توسط یه ایدی با نام T فرستاده شده و کمی فکرش مشغول میشه اما به نجما میگه مهم نیس و... زویا با خودش میگه اسد خجالتیه و از خواسته هاش هیچ وخت چیزی نمیگه ، زویا از نجما درباره خواسته های ویژه اسد میپرسه و نجما بعد کلی فکر میگه که داداش سر دیوی رو خیلی دوس داشت پوسترها و فیلمهاش رو نگاه میکرد و میگف وقتی بزرگ شدم باهاش ازدواج میکنم .... 
اسد میاد خونه و می بینه در خونه بازه و کسی نیس .. یهو لامپها خاوش میشن و اهنگ سر دیوی پخش میشه و زویا باهاش برای اسد می رقصه ... بعد بغلش میکنه میگه بلاخره تونستم سومین ارزوتو براورده کنم و اسد ازش تشکر میکنه و بغلش میکنه  
چاندبی به هاسینا میگه تو چرا از اسد میترسی و بهش لیست رو ندادی ... هاسینا با خودش میگه نیکات و خونوادش گزینه بهتری بودن و هدایای بهتری بهش میدادن و اون به هر نحوی شده این رابطه رو درست میکنه 
صبح روز بعد هاسینا به خونه رشید میره و همه از دیدنش تعجب میکنن ، هاسینا بابت رفتارش ازشون عذرخواهی میکنه و کلی گریه میکنه و ازشون میخواد که ببخشنش و میگه کجا میتونم عروسی مثل نیکات پیدا کنم و بعد عکس پسر بزرگترش رو نشونشون میده و میگه اون داره از امریکا برمیگرده و اون نیکات رو برای اون میخواد! همه سورپرایز شدن و رشید عصبی شد و هاسینا رو توبیخ کرد اما شیرین به عکس نگاه کرد  بعدا باز هم رشید و شیرین دعواشون میشه و طبق معمول شیرین اونو بخاطر گذشتش و دلشاد و اینکه اون شادیشونو گرفته سرزنش میکنه ... 
نجما و زویا راجع به عکسهای مرموزی که اون شخص برای امران فرستاده بود ازش میپرسن ، امران به یاد تنویر میفته و عصبی میشه و میگه اون تو هیچ شبکه نتی نمیره ... زویا یهو میگه داری دروغ میگی و امران و نجما سورپرایز میشن و زویا پروفایل فیسبوکش و کامنتهای تنویر رو نشونش میده و امران میگه دیگه کسی تو لیست دوستاش نیس و همه رو حذف کرده و ... اسد میاد و بهشون میگه بهتره زودتر برن تا هوا تاریک نشده بعد از زویا میپرسه راجع به چی حرف میزدین که زویا میگه مسئله مهمی نبود ... 
رشید به هاسنیا میگه اونا علاقه ای به این کار ندارند و هاسنیا میگه اون به اصرار شیرین اومده و رشید و ایان شکه میشن و رشید به شیرین میگه چرا بهم نگفتی و شیرین میگه ما باید در این مورد فکر کنیم .. هاسینا میگه نظر نیکات چیه ... رشید میگه من نظرشو میدونم و اون نمیخواد ... اما نیکات میاد و در کمال ناباوری .. جلوی همه میگه که قبول میکنه و همه شکه میشن... و میخوان نیکات رو متقاعد کنن که عجله نکنه و .. اما نیکات تصمیمش رو گرفته بود ! 
نجما و زویا و اسد داشتن با هم حرف میزدن و صحبت از سر دیوی و سلمان خان میشه .. بعد زویا میگه هنوز لیست خواسته ها تکمیل نشده و یهو میگه که یه شخصیت معروف داره میاد بهوپال و اون به هر قیمتی شده میخواد بره و ببینه ! 
اسد موافقت میکنه اما میگه که یه جلسه مهم داره و نمیتونه باهاش بره! زویا میگه پس با نجما میرم ، نجما هم میگه نمیتونم چون باید برم کالج ! زویا میگه پس تنهایی میرم اما اسد میگه خیلی دوره و برات ماشین و راننده میگیرم تا مراقبت باشه و زویا خیلی خوشحال میشه... فردا صبح اسد خیلی تلاش میکنه اما نمیتونه برای زویا تاکسی بگیره و زنگ میزنه بهش و میگه نتونستم تاکسی بگیرم و بهتره اون برنامشو کنسل کنه و زویا خداحافظی میکنه و بعد میگه به هر نحوی شده این کار رو خودش انجام میده !

اسد دنبال زویا میگرده اما میبینه تو اتاقش نیس و نجما میگه زویا رفته و اسد میپرسه چطوری؟ و نجما میگه میخواس اتوبوس بگیره و اسد اونو برای اینکه بهش نگفته سرزنش میکنه و خیلی برای زویا نگران میشه ... 
غروب میشه زویا هنوز برنگشته و همه نگرانن .. زویا هم تو جاده هس و میخواد اتوبوس بگیره اما میبینه که باطریش خیلی کم شده .. از طرفی اسد هم میخواد باهاش تماس بگیره اما موفق نمیشه ... اسد تصمیم میگره بره بیرون دنبال زویا بگرده و با نجما شرو به بحث کردن میکنن ... 
زویا منتظره اتوبوسه اما میبینه که هیچ ماشینی تو خیابون نیست و اتوبوس هم نمیاد ... زویا یه ماشین میبینه و بعد براش توضیح میده که شرایط چی شده و اون باید برسه خونه و صاحب ماشین موافقت میکنه و زویا فکر میکنه طرف قصد کمک داره بهش ... وقتی میرسن خونه زویا خیلی ازش تشکر میکنه و بهش میگه هیچ وقت کمک امروزت رو فراموش نمی کنم ... راجویر هم بعد رفتن زویا به خونه و اون نگاه میکنه ... اسد میگه هر طوری شده میرم و زویا و پیدا می کنم و وقتی در رو باز میکنه می بینه که زویا با لبخند پشت دره ...زویا وقتی قیافه اسد رو میبینه یه کمی عصبی میشه ... و بعد اسد و زویا در مورد این موضوع دعواشون میشه ... اسد ازش میپرسه چطوری برگشتی و زویا چیزی نمیگه و خودشو میزنه به خوابالودگی و بازم دعواشون ادامه پیدا میکنه و در نهایت هر کدوم میرن اتاق خودشون ... 
دلشاد،امران و نجما رو میفرسته تا با اسد و زویا حرف بزنن .. نجما و امران سعی میکنن اسد و زویا رو متقاعد و اروم کنن و بعد اسد و زویا از اتاقاشون میان بیرون و از هم معذرت خواهی میکنن و ... 
صبح روز بعد، راجویر میاد خونه اسد و زویا و اسد تعجب میکنند و زویا ازش دلیل اومدنش رو میپرسه و اون میگه که گوشوارتو تو ماشین جا گذاشته بودی و من برات اوردم و گوشواره رو میذاره تو دست زویا .. و زویا به قیافه اسد نیگاه میکنه و از عکس العملش میترسه ... 
اسد خیلی از دست زویا عصبانی میشه و بهش میگه تو با یه غریبه برگشتی و هیچی بمن نگفتی و با عصبانیت میذاره میره ... 
زویا میره اتاقش و بهش میگه من بخاطر واکنش تو چیزی نگفتم و در نهایت اینکه من حالم خوبه و سالمم ...اسد گفت اگه اون تو رو میدزدید چی؟ اون یه پسر مشکوکه ... زویا بهش میگه چطور با یه بار دیدن راجع بهش این طور نظر میدی و باز هم بحث میکنن و دلشاد به اسد میگه تو همسر خوبی میشی وقتی که بگی معذرت میخوام و اسد بیشتر عصبانی میشه و دلشاد بهش میگه از زویا عذرخواهی کن ... 
نجما به زویا میگه یه پیام داره و زویا میبینه راجویره .. راجویر بابت اینکه بدون اطلاع قبلی اومده و براش دردسر درست کرده عذرخواهی کرد و زویا با خودش میگه اون پسر خوبیه و اسد همیشه به همه الکی شک داره ... 
سر میز شام اسد و زویا با عصبانیت بهم نگاه میکردن و دلشاد سعی کرد موضوع جدیدی پیش بیاره و حلقه ای که نجما برای امران گرفته بود رو نشونشون داد و گفت که مراسم نامزدی بگیریم .. و اون دو تا دوباره شرو به دعوا کردن و در نهایت هم با عصبانیت رفتن به اتاقاشون  
زویا تو اتاقش همچنان به اسد و قضاوتاش فکر میکنه که مسیج راجویر رو میگیره و با خودش میگه اون مرد خوبیه و حالشو میپرسه و راجویر بهش میگه که از پنجره بیرون رو نگاه کنه و متعجب میشه و ازش میپرسه اینجا چکار میکنه و الان دیروقته و اون ازش بابت اتفاق صبح ناراحت نیست .. راجویر میگه اگه دوست نداری من میرم من ادم رکی هستم و زویا با خوش میگه کمی مرموزه که بدون اطلاع اومده و راجویر میگه دفعه بعد باهات هماهنگ میکنم تا بیرون با هم قهوه بخوریم و زویا جا میخوره اما خودشو کنترل میکنه و میگه باشه ... 
هاسینا کلی هدیه از طرف شیرین میگیره و بعد میره خونه اسد و شرو میکنه به تعریف کردن از هدایای شیرین و .. اسد هم طبق معمول میزنه تو برجکش و جوابشو میده و بعدش هم دلشاد ازشون میخواد تا کارتها رو ببینن ... قبلش هم متوجه میشن که نیکات و فرهان قراره ازدواج کنند ... در حین دیدن کارتها .. زویا میبینه که راجویر پشت سر هم بهش زنگ میزنه و اونم هی کنسل میکنه و برا اینکه اسد رو عصبی نکنه یه لبخند میزنه و با خودش میگه چرا راجویر بهش زنگ میزنه ... 
اسد به ایان زنگ میزنه و ازش راجع به رابطه فرهان و نیکات میپرسه و میگه که ایا نیکات مجبور شده و ایان میگه نه خودش خواسته و کمی رد این مورد با هم صحبت میکنن .. اسد ایان رو برای مراسم نامزدی نجما دعوت میکنه ! 
همه مشغول تدارک جشن نامزدی هستن و دلشاد به زویا میگه چرا هنوز لباس نپوشیدی .. و بهش میگه تو هم تازه عروسی و اون فرستاد تا لباس بپوشه ... زویا تو اتاقش داشت اماده میشد که یهو با دیدن مسیج راجویر بهم میریزه ... و اسد رو میبینه و میخواد ازش دور شه اما سر میخوره و ... راجویر دوباره مسیج میده و زویا و اسد ناراحت میشن و زویا گوشیشو از تیررس اسد دور میکنه چون از واکنشش میترسه و اسد میره .. و زویا با خودش میگه اقای خان درست میگفت و من این طور مردا رو نمیشناسم و گوشیشو خاموش میکنه ... 
مهمونا اومدن و همه شرو به تعریف از زیبایی نجما کردن ... در همین حین امران رو صدا میزنن و میگن که یه نفر براش هدیه فرستاده ... همه متعجب میشن و وقتی هدیه رو باز میکنن یه عروسک بچه سوخته ازش میاد بیرون و میگه پاپااا ... همه شکه میشن و چاندبی میگه این یه نشونس و ... زویا کارت داخل جعبه رو میبینه و میبینه که روش نوشته T ، امران میگه ممکنه از طرف یه دوست باشه اما نجما میگه که این همون ادم تو فیس بوک نیس که عکسی عجیب میذاشت؟ اسد از امران میپرسه که ایا میشناسه ... و امران به دروغ تکذیب میکنه و بعد میره یه گوشه و به تنویر زنگ میزنه و بهش میگه چرا این کارو کردی .. زویا از دور میبیندش و امران وختی زویا رو میبینه جا میخوره و بهش میگه این یه تلفن کاری بود و میره مراسم رو انجام بده ... زویا هم بهش شک میکنه ... 
مراسم نامزدی شروع میشه و نجما حلقه رو به امران میده و وقتی نوبت امران میرسه .. امران شکه میشه وختی تنویر رو با لباس محجبه توی جمع میبینه .. همه منتظرن و بهش میگن اتفاقی افتاده ... در نهایت اونم انگشتر رو به نجما میده ... تنویر بهش نزدیک میشه و امران خیلی عصبی میشه ... زویا قیافشو میبینه و به همون طرف نگاه میکنه و دست زیر لباس رو میبینه که علامت T رو نشون میده ! زویا نتونست چهره طرف رو ببینه ... 
امران ، مچ تنویر رو میگیره و شرو میکنه باهاش بحث کردن ... زویا هم دنبال اون زن محجبه میگرده اما پیداش نمیکنه و بعد متوجه میشه که امران هم نیست ... تنویر امران رو به اتاق اسد میبره و ازش مقدار زیادی پول میخواد و تهدید میکنه که مراسمش رو بهم میزنه و امران میگه بهم وقت بده و تنویر میگه تا قبل عروسی باید این پول رو بهم بدی .. و بعد میخواد بره .. زویا اونا رو میبینه و سابی شکه میشه وقتی میبنه که اون واقعا خود تنویره .. میخواد بره و مچشو بگیره اما تنویر رو پیدا نمیکنه ... بعد از امران راجع به اون خانومی که داشت باهاش حرف میزرد پرسید که ایا میشناسدش؟ امران گفت نه و فک کرد از فامیل عروسه و خواسته بهش تبریک بگه .. زویا گفت خیلی خوبه که نمیشناسیش و دیگه هم باهاش حرف نزن و ازش دور باش ... و بعد برمیگردن به مراسم ... 
ایان به نجما هدیه میده ...و میبینه اسد و زویا ناراحتن و میگه چی شده بازم اینا دعواشون شده و نجما میگه این کار هر روزشونه و عادیه  
زویا در مورد عروسک و عکسای فیس بوک فکر میکنه و از خودش میپرسه چرا امران داره دروغ میگه که یهو میبینه یکی دست رو شونش گذاشته وختی برمیگرده تعجب میکنه وختی راجویر رو میبینه .. 
زویا ازش میپرسه اینجا چکار میکنه و راجویر میگه جواب تلفنمو ندادی و منم اومدم ببینمت زویا بهش میگه برو .. الان ما وسط مراسمیم و راجویر در مورد کمکش یاداوری میکنه و میگه ما دوستیم و زویا بهش میگه حدت رو بدون ما دوست نیستیم و من از اون دخترا هم نیستم ... راجویر میگه من تیپ شماها رو میشناسم .. دخترایی که تنهایی میرن تو خیابونهای ساحلی و با پسرا حرف میزنن و لبخند میزنن و .. همشون هم یه چیزی میخوان .. یه رابطه خاص خصوصی بی اهمیت ... ممکنه تکذیبش کنی اما تو هم همونو میخوای ... و از چیزی هم نترس .. زویا تو این فکر بود چجوری بره و مغزشو بکار انداختو گفت بهتره بریم جای دیگه تا کسی ما رو نبینه .. راجویر خوشحال شد و گفت خوبه خجالت رو کنار گذاشتی .. زویا گفت من میرم و تو هم بعد من بیا ... 
اسد ناراحت شد وختی که زویا رو تو سالن نمیبینه و نجما میگه نگران نباش زویا رفته کادوها رو بیاره .. اما اسد همچنان ناراحته ... وقتی راجویر میاد پایین میبینه همه مهمونا ایستادن و دارن نگاش میکنن و بعد اسد و زویا میان جلوش .. راحویر هنگ میکنه ...و میگه این چکریه و زویا اونو توبیخ میکنه بخاطر اینکه فکر میکنه دخترا اموال عمومی اونا هستن و هر دختر صریحی رو بی بند و بار فرض میکنن ... زویا میگه اونا باید بخاطر اسم هند شرمنده باشن و دخترای هندی از دست اونا هیچ جایی امنیت ندارند. 
و بخاطر وجود اونا همه دختراشونو تو خونه نگه میدارن و اسمشو امنیت میذارن! است البته هد این وضیت رو میبینه و بین راجویر و زویا حرف میشه و اسد راجویر رو میخواد بندازه بیرون که زویا جلوشو میگیره و میگه اون روز ایشون بمن کمک کرد و من الان میخوام جبرانش کنم و یه سیلی محکم تو صورت راجویر میزنه برای تشکر و یه سیلی دیگه هم از طرف همه دخترای هندی میزنه ... و بعد بهش میگه بره تا بقیه دخترا هم همین کارو باهاش نکردن و راجویر میره ... همه برای زویا دست میزنند و اسد هم با تحسین به زویا نگاه میکنه  
زویا میره اتاق اسد .. اسد میگه خوبی؟ و از شجاعتش تعریف میکنه و زویا میگه اون در مورد راجویر درست گفته بود و اسد هم گفت تو هم در مورد اینکه میتونی مراقب باشی درست گفتی اما این دلیل نمیشه که هر کاری خواستی بکنی .. بعد گف البته هر کاری خواستی انجام بده ولی نه بدون اطلاع و زویا قول میده که همیشه اسد رو در جریان بذاره و ...


می پسندم نمی پسندم

این مطلب در تاریخ: دو شنبه 12 خرداد 1393 ساعت: 9:58 منتشر شده است
نظرات()

مطالب مرتبط

نظرات


برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







ورود کاربران

نام کاربری
رمز عبور

» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

تبلیغات

متن

چت باکس


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

پشتيباني آنلاين

پشتيباني آنلاين

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 12
کل نظرات کل نظرات : 0
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا تعداد اعضا : 2

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 36
بازدید دیروز بازدید دیروز : 25
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 4
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 3
آي پي امروز آي پي امروز : 12
آي پي ديروز آي پي ديروز : 8
بازدید هفته بازدید هفته : 65
بازدید ماه بازدید ماه : 64
بازدید سال بازدید سال : 147
بازدید کلی بازدید کلی : 31298

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 18.117.182.179
مرورگر مرورگر :
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز :

درباره ما

به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سريال قبول مي كنم و آدرس quboolhai.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود